دوشنبه، فروردین ۲

Schedule

For the following month or months, I'd like to focus on two intellectuals. One is Jacques Derrida, and the other is Jorge Luis Borges.

As for Derrida, a brief discussion about Deconstruction might be a good choice to start with. Who was Derrida and what the hell did he do in philosophy? Considering such question, I'd stab the issue and from that point I'd aim to tackle the idea that how one is able to relate deconstruction or differance introduced by Derrida to literature criticism. Jürgen Habermas (and his followers) have attacked the idea of Post Modernism introduced by Derrida and others, so it would be more satisfactory to present some of their argues as well.

Now it's Borges's turn. I'd like to provide a brief discussion about his works, especially "The Library of Babel". Within the context of such criticism, The Derrida-lead point of view on Borges's work will be presented.

At the first glance, the plan is to write the articles in Persian and if time permits am going to translate all of the discussions into an English one.


جمعه، اسفند ۲۱

2

پیرمردی که مورچه کاشت، تمساح درو نخواهد کرد
درست حدس نزدی، من از تبار مورها نیستم
من ارواح طیبه مورچگانم
همانان که راه را بر سلیمان بستند
و من حتی درون خاک بساط سوسیالیستی برپا کردم
و به اعماق رفتم:
آن جا مردانی را یافتم که از مردمک هاشان خون می بارید و از عینک عاری بودند؛
آن جا زنانی را یافتم که از مهبل هاشان فرزندانی با چکمه های سیاه می چکید و بی مهر مادری می زیستند؛
آن جا موسیقیدانانی را یافتم که فرق مضراب و درد را نمی دانستند؛
آن جا حرام زادگانی را یافتم که آتشِ دل یتیمان را می نوشیدند؛
آن جا مگسانی را یافتم که دم از جنون در راه هر رفیق می زدند؛
آن جا شیرهایی را دیدم که دوزیستان شکارشان می کنند و به جای نعره، یاوه سر می دادند؛
آن جا مرگ را دیدم
که چقدر شیرین شده بود
و چقدر در دسترس
آن جا زندگی را دیدم
که چقدر آرام
چقدر با وقار
چه قدر با متانت
تنش را می فروخت
آن جا ابلیس را دیدم که در چشمان بی دسیسه اش، بر دار بندگی آویزان شده بود
آن جا کم فروشانی دیدم که با خوک ها مبادله کالا به کالای عشق می کردند
آن جا تاجرانی را دیدم که با ضررهایشان، همخوابگی می کنند
حالا تو بگو
چرا هنوز خرسندم می خواهی؟

آه!
ما سطحی ها، عمق برایمان تا چه سان هراسناک شد...


دوشنبه، اسفند ۱۰

1













آنچه که تصویر انسانهای در شُرُف مرگ را مهیب می سازد، زنده بودن چند ثانیه قبل آنهاست.
خط باریک بین زندگی و مرگ کجاست؟
این خط لعنتی.
دقیقا از کدام ثانیه است که ما می میریم.
نقطه شروع مرگ کجاست؟؟؟
از تصویر زن شروع کنیم: سرش رو به پایین. روی زانوها خم شده. گردنش طوری کج شده که گویی، روی می گرداند از مردن!
به مرد می رسیم: و چه تصادفی که اینجا هم ظرافت به زن ها تعلق گرفته. مرگ مرد، خشن تر است. کلاهش به شکل اغراق آمیزی پرتاب شده. گلوله ها، مرد را بیشتر از زن به هلاکت رسانده اند.
و چند ثانیه بعد، همه چیز تمام. یک سیاهی که آرام آرام بزرگ می شود. این اتفاق برای همه ما می افتد. شکل دیگری، جای دیگری. اما می افتد.
و ما همینقدر تنهاییم. همینقدر که این دو تنهایند.
و وجود ما همینقدر باطل است. همانطور که اکنون، اثری از این دو نیست. کدام وجود؟ کدام زمان؟
من بی نوا متعلق به کدام مکان یا زمان هستم.
مرگ این دوانسان مرگ من است! مرگ همه ماست. ما همه در این مرگ، سهیم هستیم.
این تصویرِ مرگِ مشترک تمامی ابناء بشر است.
به همین سادگی/ به همین خوشمزگی

"صحنه اعدام چائوشسکو و النا"
Free counter and web stats