For the following month or months, I'd like to focus on two intellectuals. One is Jacques Derrida, and the other is Jorge Luis Borges.
داستان- فیلم- نقد- فلسفه تمام اینها مطرود هستند... اسلحه، بمب، فحشا و البته کمی مخدر
دوشنبه، فروردین ۲
Schedule
Labels:
یادداشت
جمعه، اسفند ۲۱
2
پیرمردی که مورچه کاشت، تمساح درو نخواهد کرد
درست حدس نزدی، من از تبار مورها نیستم
من ارواح طیبه مورچگانم
همانان که راه را بر سلیمان بستند
و من حتی درون خاک بساط سوسیالیستی برپا کردم
و به اعماق رفتم:
آن جا مردانی را یافتم که از مردمک هاشان خون می بارید و از عینک عاری بودند؛
آن جا زنانی را یافتم که از مهبل هاشان فرزندانی با چکمه های سیاه می چکید و بی مهر مادری می زیستند؛
آن جا موسیقیدانانی را یافتم که فرق مضراب و درد را نمی دانستند؛
آن جا حرام زادگانی را یافتم که آتشِ دل یتیمان را می نوشیدند؛
آن جا مگسانی را یافتم که دم از جنون در راه هر رفیق می زدند؛
آن جا شیرهایی را دیدم که دوزیستان شکارشان می کنند و به جای نعره، یاوه سر می دادند؛
آن جا مرگ را دیدم
که چقدر شیرین شده بود
و چقدر در دسترس
آن جا زندگی را دیدم
که چقدر آرام
چقدر با وقار
چه قدر با متانت
تنش را می فروخت
آن جا ابلیس را دیدم که در چشمان بی دسیسه اش، بر دار بندگی آویزان شده بود
آن جا کم فروشانی دیدم که با خوک ها مبادله کالا به کالای عشق می کردند
آن جا تاجرانی را دیدم که با ضررهایشان، همخوابگی می کنند
حالا تو بگو
چرا هنوز خرسندم می خواهی؟
آه!
ما سطحی ها، عمق برایمان تا چه سان هراسناک شد...
Labels:
شعر
دوشنبه، اسفند ۱۰
1
آنچه که تصویر انسانهای در شُرُف مرگ را مهیب می سازد، زنده بودن چند ثانیه قبل آنهاست.
خط باریک بین زندگی و مرگ کجاست؟
این خط لعنتی.
دقیقا از کدام ثانیه است که ما می میریم.
نقطه شروع مرگ کجاست؟؟؟
از تصویر زن شروع کنیم: سرش رو به پایین. روی زانوها خم شده. گردنش طوری کج شده که گویی، روی می گرداند از مردن!
به مرد می رسیم: و چه تصادفی که اینجا هم ظرافت به زن ها تعلق گرفته. مرگ مرد، خشن تر است. کلاهش به شکل اغراق آمیزی پرتاب شده. گلوله ها، مرد را بیشتر از زن به هلاکت رسانده اند.
و چند ثانیه بعد، همه چیز تمام. یک سیاهی که آرام آرام بزرگ می شود. این اتفاق برای همه ما می افتد. شکل دیگری، جای دیگری. اما می افتد.
و ما همینقدر تنهاییم. همینقدر که این دو تنهایند.
و وجود ما همینقدر باطل است. همانطور که اکنون، اثری از این دو نیست. کدام وجود؟ کدام زمان؟
من بی نوا متعلق به کدام مکان یا زمان هستم.
مرگ این دوانسان مرگ من است! مرگ همه ماست. ما همه در این مرگ، سهیم هستیم.
این تصویرِ مرگِ مشترک تمامی ابناء بشر است.
به همین سادگی/ به همین خوشمزگی
"صحنه اعدام چائوشسکو و النا"
Labels:
پراکنده گویی
اشتراک در:
پستها (Atom)