یکشنبه، آذر ۸

آدمها می میرند

در دوران دانشجویی روی در شیشه ای یکی از پر رفت و آمد ترین توالت های خوابگاه نوشته بود: " آدمها می میرند".
چیدمان توالتها به شکل حرف لاتین L بود و وقتی از در وارد میشدی ابتدای به ساکن چند مستراح، دقیق تر بگم سه مستراح، رو می دیدی که نوشته مذکور روی در وسطی شعار نویسی شده بود و پس آن سه مستراح، طی یک پیچ قائمه بقیه توالتها ساخته شده بودند. میگم شعار نویسی چون از نظرمن نوشته فوق ویژگیهایی رو با شعار مشترک داشت: هر دو کوتاه و موجز هستند- هر دو ضربه ای قوی دارند- در هیچ کدوم از این دو مورد معلوم نیست که نویسنده کیه- درهر دوکلی گویی این ابهام رو برای مخاطب به وجود میاره که نوشته برای شخص اوست- در هر دو راوی مشخص نیست و نمیشه ماخذ و منبع داد- هر دو گیرا هستند و در نهایت اینکه هر دو نظم موجود رو بر هم میزنند.
اولین مستراح، کاسه ای شکسته داشت و برای هیچگونه کارکردی مناسب به نظر نمیرسید. دومی هم که میشد توالتی که مد نظر ماست. در مورد سومی، اهمال بنا به هنگام ساخت باعث شده بود که درز پایین در ورودی بزرگتر از اندازه مورد نظر باشه و همین امر امنیت روانی شخصی که میخواست قضای حاجت رو به جا بیاره به هم میزد. در مورد بقیه توالت ها که مجبور بودی مسافتی بیش تر رو گز کنی و در مواقع اضطراری خیلی دلچسب نبودند. پس میبینید که من حق داشتم که فکر کنم که اون توالت پرکاربردترین از نوع خودش بوده.
برای نوشتن اون شعاراز یک ماژیک آبی پررنگ، که به نظر دوستی حتی بنفش درست تر میرسید، استفاده شده بود. درون توالت چند آینه بود که با کمک اونها میتونستی ریشت رو اصلاح کنی، موهاتو شونه کنی و یا قی گوشه چشمت رو پاک کنی. گوشه اتاق مستراحها- این نامی است که من به کل مجموعه دستشویی ها داده بودم- منبعی از صابون مایع به بزرگی یک پیت نفت غول پیکر روی دیوار، نزدیک به سقف، تعبیه شده بود. عموما از صابون سبزرنگ استفاده میشد، اما خیلی غیر طبیعی هم نبود که رنگ صابون مورد استفاده صورتی یا نارنجی باشه. اما خوب. سبز بیشتر از طرف مسوولین خوابگاه خریداری میشد و قرار بود که بوی سیب بده. یک لوله طویل از پایین تانکر راه خودشو آغاز میکرد و تا سه دستگاه "صابون پراکنی"- منظور همون وسایلی هستند که از مایع پر میشن و با فشار دادن دکمه ای از اونها صابون میاد- خودشو میکشوند.
اولین آینه: مساحتی به پهنای تقریبا یک چهارم کل سطح آینه شکسته شده بود. ضمن اینکه ترک هایی هم وجود داشت که اگه مثلا میخواستی موهاتو شونه کنی، چند ده آدم کاملا شبیه به تو، که هرکدوم فقط بخشی از وجود تو رو یدک میکشیدند، شروع میکردند به شونه کردن موهاشون. همزمان. پس شخصی که موهاشو شونه میزد یا داشت صرفا دست و صورتشو میشست با این بحران فلسفی روبرو میشد که دقیقا کدوم تصویر مربوطه به اونه و اینکه اون تعدد تصاویر آیا چیزی از پیوستگی وجود اون کم میکنه یا خیر.
سومین آینه: شاید فکر کنید که سومین آینه سالم بوده. باید بهتون بگم که درست فکر کردید. اما صابون پراکن سومین آینه کار نمیکرد. درسته که این اشکالی از خود آینه نیست اما ما نمیتونیم دستگاه صابون پراکنی رو مجزای از آینه بدونیم. در واقع اونها یک سیستم هستند و باید در کنارهم به کار گرفته شن.
دومین آینه: اگه از شکستگی های مختصری که داشت صرف نظر کنیم- این شکستگی ها در مرز همسایگی با آینه اول به وجود اومده بود و سوغاتی بود از همسایه- سالم بود. ضمن اینکه دستگاه صابون پراکنی اون هم بسیار خوب بود و جز چند ضربه اولیه بی ثمر- از جنس همون ضربه هایی در مزرعه ها برای کشیدن آب از تلمبه وارد میشه- بقیه ضربات منجر به خروج مقدار مورد قبولی از صابون عمدتا سبزرنگ میشد.
بقیه آینه ها: جز مشکلی که گهگداری برای دستگاه های صابون پراکنشون به وجود میومد، دردسر دوری راه هم اضافه میشد.
حالا میتونیم پی ببریم که شخص شعارنویس به احتمال قوی مهندسی مکانیک یا صنایع خونده و یا دست کم درسی به نام بهینه سازی- یا همچین چیزی- رو با موفقیتی شگرف پشت سر گذاشته. انتخاب مستراح دوم برای شعار نویسی، اون هم جلوی آینه دوم، معرکه بوده و برای یک شعار نویس اقبالی بالاتر از این نیست که حرفشو برای مخاطبین بیشتری بزنه. ضمن اینکه، انتخاب محیط دستشویی برای انجام این کار خودش یک گزینه بی عیب و نقص بوده. محیط هایی مانند سالن مطالعه، یا غذاخوری یا مسجد، با ماهیت همچین عملی خیلی همخونی ندارن. مشکلات و خطرات بالقوه ای هم که در چنین مکانهایی وجود داره فراموش نمی کنیم. ضمن اینکه القای چنین مفهومی با شعار، نیازمند جویه که آمادگی روحی و روانی لازم برای انسان فراهم شده باشه. در سالن غذاخوری همیشه حواس به مقولات شکمی است. در کتابخونه، دانشجویان تا خرخره سرشون رو تو کتاباشون کردن و کمتر فرصتی دارن که به مسائل عمیق تر زندگی فکر کنن. در مسجد هم حتما چنین شعاری، عمری بیشتر از بیست و چهار ساعت نخواهد داشت.
درب دستشویی ها شیشه ای بود و میشد از درون خلا تصویری گنگ از بیرون دید. یعنی وقتی که دانشجو مینشست بر فراز کاسه، در حالی که خودشو جمع کرده بود، و نگاهی به جلو مینداخت، چی باید میخوند؟ آدمها می میرند. اونم در حالی که تو یک حالت نیمه خلسه فرو رفته. زمانی که کثیفیه زندگی، مصرفی بودن وجود آدمی، حقارت روزمرگی، همه و همه، برات از همیشه عینی تره. اینکه از پشت در نوشته رو میخوندی، باعث میشد حروف برعکس به نظر برسن.
وقتی هم که بیرون میومدی، در آینه دوم به علت بازتاب نوربا شمایلی وارونه، شعار رو میخوندی. تصور کن که چشماتو بستی تا کف تو صورتت نره و باز که میکنی، پشت تمثال خودت چی میبینی؟ یا مثلا داری ریشاتو میزنی و با تیغ در حال کشیدن روی فومی هستی که برای راحتی کار، قبل اصلاح به صورتت مالیدی. اگه خطی روی صورتت بندازی و خونی بیاد، همون موقع تو تصویر صورت بریده خودت باید بخونی که آدمها می میرند.
چه زمان هایی مردم به دستشویی میرن؟ صبح، وقتی که میخوان زندگی رو از سر بگیرن. ظهر، وقتی که یه ناهار چرب خوردن و میخوان برای قیلوله ای کوتاه، خودشونو آماده کنن. شب، وقتی که دارن آماده میشن تا بعد تمام دلمشغولی ها و جان کندن ها و مصائب ریز و درشت روزانه، به بستر خواب برن. یا حتی قبل قرار. یه قرار کاری یا قرار با یه دوست. وقتایی که فکر میکنن زندگی شیرین شده یا در شرف یک موفقیت بزرگ هستن. در تمام این اوقات، مجبور بودن که ببینن "آدم ها می میرن".
زمانی، کسی از من پرسید: باهوش ترین آدمی که تو زندگی دیدی کیه؟ بهش گفتم میتونم در جوابت کسی رو بگم که ندیدمش و تقریبا مطئن هستم که نخواهم دید؟ گفت میخوای یکی از این نوابغ معروف رو مثل انیشتن یا نیوتن رو بگی؟ گفتم نه، طرف در قید حیاته. یعنی به احتمال قریب به یقین زندس. چون همسن و سال خودمون باید باشه. دستشو به چونه زد و منتظر جواب شد. من گفتم که شخصی که روی در شیشه ای اتاق توالتها، روبرو به آینه ای با سالمترین صابون پراکن، در خوابگاه، با ماژیکی آبی تیره – یا حتی بنفش- نوشته بود: آدمها می میرند.
قبل از اینکه این متن رو تموم کنم، مجبورم که چیزی رو اعتراف کنم. اون دستشویی پر رفت و آمد و اون آینه پر کاربرد، بعد مدتی خیلی مورد استفاده قرار نمی گرفتن. آدمها برای رسیدن به جاودانگی، حتی موضوع واجبی مثل پساب و پیشاب روهم حاضرند که قربانی کنن. شاید آدمها فکر میکردن که اگه از اون مستراح فرار کنن، دیگه نمی میرن...
Free counter and web stats