چهارشنبه، بهمن ۶

Alienation from sound recorde

صفر) چیزی مشترک ه بین ویز ویز بال مگس ها و صدایِ مهیبِ مهابنگ

یک) چند وقتی ه که تجربه ی ناطوری دارم. شروع کردم به ضبط کردن صدام. میکروفونی که دارم معیوب ه. متوجه شدم ساندِ رکورد شده به هیچ وجه منطبق با حافظه ای که از آوای خودم دارم، نیست. تو دماغی، خش دار و غالبن الکن در ادای حروف صامت. مثلن صدا خودش تصمیم می گیره که حروف "الف" و "ی" رو کشیده ادا کنه در حالی که من از این دو حرف متنفرم. اما برای حروف عزیز من "پ" و البته "ف" هیچ انرژی صرف نمی کنه و شدت صوتی خرج شده برای این حروف با تقریب خوبی مایل به صفره. صدا، از من حرف شنوی نداره. صدای "من" در واقع صدای من نیست.

دو) تجربه ی ضبط و ثبت صوت در هر چیزی، مزخرف ترین تجربه ای که به شخصه باهاش دست در گریبان شدم. نوعی غربت از تن. من قسم می خورم که صدا واجد ویتالیستی در ضدیت ه با تارهای صوتی ه. حتی بالاتر از اون، به سیاقی دردناک نسبت به آن چه که متولدش کرده، بی تفاوت ه. بی تفاوتی صدا نسبت با بدن، مخوف ترین سویه ی صوت ه.

سه) پدیده داپلر. یک منبع صوتی متحرک، ماهیت شنیداری صدا را تغییر می ده. صدای زوزه ی ممتد ماشین ها در کناره ی بزرگراه ها، و یا صدای اولتراسونیک هواپیمای جت در فرودگاه ها. در تمام این پدیده ها، صدا از منبع صوت افتراق پیدا می کنه و ماهیتی مجزا می یابه.

چهار) صدا زنده ترین هستی غیرارگانیک ه. چیزی بیرون از ما. اما وحشت افزای ترین خصیصه این ه که این لعنتی، این صوت، حامل معنا هم هست. صدا به مثابه ی دال، و گوش ها به مثابه ی کجاوه ای بر مدلول. می گویند که صدا در دیوارها اسیر می شه. بنابراین از لحاظ علمی امکان پذیره که صدای کوزه گری که چند قرن پیش در شهر سوخته آواز می خونده رو بازیابی کرد. او که می خوانده" کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش...

پنج) از حیث علمی هنوز صدای بیگ بنگ در کیهان پخش می شه. اون صدا، صدایی که من نام"صدای پیدایش نکبت" رو بهش دادم، هنوز هست. این بازگشت جاودانه نیست. حضور مرتجع "همان" است. نه این بیگ بنگ نیست. بیگ ننگ است. و اکنون مگسی در تمامی حجم اتاق من، با اصرار تمام، ویز ویز می کند.

پنجشنبه، دی ۲۳

بازگشت جاودانه‌ی همان

یکی از یادداشت‌های نیچه که بنا به دست‌خط آن باید در سال 1885 نوشته شده باشد دارای عنوانی است که زیر آن خط کشیده شده است: «چکیده‌ی مطالب». در کتاب اراده به‌سوی قدرت [خواست قدرت] مرور و جمع‌بندی مجمل متافیزیک نیچه در بند 617 آمده است. در این بند چنین می‌خوانیم: «این که همه چیز بازمی‌گردد نهایت نزدیکی یک جهان شدن به جهان بودن است: قله‌ی مراقبه.»

در این یادداشت چنین می‌خوانیم: «ما سنگین‌ترین اندیشه را آفریدیم – اکنون بیایید موجودی بیافرینیم که این اندیشه برای او سبک و فرخ‌پی باشد... . عید گرفتن نه برای گذشته که بهر آینده. سرودن اسطوره‌ی آینده! در امید زیستن! لحظات فرخنده! و سپس باز پرده را فرو انداختن و اندیشه‌ها را به‌سوی هدف‌های عاجل و استوار متوجه ساختن.»

در اندیشه‌ی بازگشت جاودانه‌ی همان نیچه به آنی می‌اندیشد که شلینگ درباره‌اش گفته است که همه‌ی فلسفه برای آن جد و جهد می‌کند: دستیافت به عالی‌ترین کلامی که گویای هستی سرآغازین همچون اراده [wille] باشد.

رهایی از کین پلی است که انسان فراگذرنده از روی آن می‌گذرد. به کجا می‌رود این فراگذرنده؟ به آنجایی که دیگر جایی برای کین همچون بیزاری از آنی که صرفاً گذران است نمی‌تواند بود. انسان فراگذرنده به سوی اراده‌ای می‌رود که خواهان بازگشت جاودانه‌ی همان است، به سوی اراده‌ای که در مقام این اراده هستی ِ سرآغازین ِ همه‌ی هستندگان است. ابرانسان از انسان تاکنونی [واپسین] فرا می‌گذرد و در این حین به نسبت با آن هستی وارد می‌شود که همچون اراده‌ی بازگشت جاودانه‌ی همان جاویدانه خود خویش را خواهان است، و نه چیزی جز آن. و هر آینه از آن‌رو چنان می‌کند که ذات‌اش از آنجا خاستن می‌گیرد:
[آری این است و تنها همین است کین: بیزاری اراده از زمان و «آنچه بوده‌ی» آن. (چنین گفت زرتشت، بخش 2، درباب رهایی‌بخشی، از آنچه... ص 216) / آری، انتقام تنها همین است و همین: یعنی، دشمنی اراده با زمان و «چنان-بودِ» آن. (همان، آشوری)]

کین بیزاری اراده از گذشتن است و گذشته‌ی آن؛ کین بیزاری اراده از زمان است و «آنچه بوده‌ی» آن. این بیزاری نه بیزاری از صرف سپری شدن، بل بیزاری از آن‌ گونه سپری شدنی است که باعث می‌شود امر سپری‌شده تنها گذشته بماند و در تصلب این امر ِ مختوم منجمد گردد. بیزاری کین بیزاری از زمان است از آن‌رو که زمان باعث می‌شود همه در «آنچه بوده» مستحیل شود و بدین‌سان گذر بگذرد و سپری گردد. جهت‌گیری بیزاری کین نه علیه گذر زمان، بل علیه رخصتی است که زمان به سپری شدن گذر خود در امر گذشته و سپری‌شده می‌دهد، یعنی علیه «آنچه بوده».

------------------
این دست‌نوشته‌های هایدگر درباره‌ی نیچه، مهم‌ترین و سهمگین‌ترین وجهه‌ی اندیشه‌ی نیچه را عیان می‌کند: حقیقت. نمی‌گویم چیستی حقیقت یا چگونگی آن تا از حوزه‌ی سوال و پرسش که می‌تواند ذهن را از خیال‌پردازی بازدارد، دوری کرده باشم. حقیقتی که دست‌یابی به آن سبب آرامش نهایی است. لحظه‌ای که شدن‌ها باز می‌ایستند و بودن، تنها بازمانده است. آیا این بهشتی‌ترین شیوه‌ی اندیشه نیست؟ این‌که به لحظانی بیاندیشی که می‌توانی برای همیشه به همان شکل، آن را حفظ کنی. واسیلی روزاناف -فیلسوف روس- از چه فریاد می‌کشید: "من حقیقت نمی‌خواهم، آرامش می‌خواهم! وای، وای، وای که این حقیقت، این دمل چرکین، چه رنجی دارد". یا مگر خود نیچه نبود که می‌گفت: "شروع به فکر کردن شروع به تحلیل رفتن تدریجی‌ست". این دمل چرکین حقیقت، این رنج بزرگ و در نهایت نتیجه‌ی آن فلسفیدن که به تعبیر نیچه زندگی در قله‌های یخی (و چه کسی می‌داند که نیچه تا چه سان دل آزرده از سرما بود) نامیده شد، آیا نباید روزی باز شود. میوه‌ی آن آرامش نیست؟ آیا این انتظار بزرگی‌ست که در انتهای تمام این پرسه‌زنی‌ها، جایی آتشی امن ببینی که دست‌هایت را گرم کند. و دوستانی که هنگام خندیدن دندان‌های سفیدتان را به هم نشان دهید.

اندیشه‌ی بازگشت جاودان همان، یعنی پوییدن سبکی از زندگی که آرامش‌بخش باشد. حقیقتی که دیگر ثبات دارد. یعنی مرگ. یعنی سکونِ ابدی.

فروید جایی نوشته بود که یک سلول با تقسیم سلولی (توالد) به اوج لذت می‌رسد. یعنی اوج لذتِ ساده‌ترین ارگان، مرگ آن است. شاید رانه‌ی مرگ هم از همین کانون بود که به ذهن او رسید. اما این گره خوردنِ مرگ و زایش و لذت، این همسانیِ مرگ و ارگاسم همسو با تفکر متافیزیکی نیچه نیست؟ اندیشه بازگشت جاودان همان آوای مرگ است که با آرامشی ابدی، قرین است. چیزی ضد زوال.

زمان، همیشه علیه ماست. و من نیز، علیه زمان خواهم بود.

در این مبارزه من از بین می‌روم. اما تسلیم زمان شدن را نیاموخته‌ام.

شنبه، دی ۱۸


کتاب هایش را سوزاند. با برف هم ذات پنداری کرد و فروریخت. بعدها آدم برفی اش را خردسالان، خراب کردند. هویجی به جای بینی اش کاشته بودند که تن به هیچ بویی نمی داد. جای دو چشمش دو مهره ی سیاه تعبیه کردند و او شد آدم برفی سیاه چشم. با تنی سفید و چشم هایی سیاه

تو گفتی که آن جا هم برف می بارد.

من گفتم که می دانی هیچ دو دانه ی برفی همسان نیستند.

تو گفتی دانه های برف، اثر انگشتان طبیعت اند.

Free counter and web stats