جمعه، دی ۱۰

استفراغ

برای آدمی که چیزی نداره از دست بده
برای آدمی که جایی نداره بره
تنها چیز و جا می شن واژگان
می شن کلمات

"خدایا برای ما دعا کن
خدایا ما نزدیکیم"

همه خون بود که تو ریختی

این یک منش محافظه کارانه است
این که پشت کلمات مخفی می شی، منشی محافظه کارانه است
هیچ چیزی انتظارم رو نمی کشه
موفقیت همیشه موجد تهوع بوده
متاسفم که باخت هم دیگه جوابگو نیست

این ثانیه دو راهی ست:
یا خودت رو بکش
یا دیگران

راه سومی هم هست؟....

خدایا برای ما دعا کن
خدایا ما نزدیکیم

من تمام نفرت ام رو پوزه بند زدم
پوزه بندی که نامش رو گذاشتم مهربانی
دست هایم شاهد من اند
که مهربان بودم
که از خودم دریغ کردم
و می دانم که دارم به همین بدن تاوان می دم

آه بدنم!
عزیزم!
می دانی چقدر با تو بد کردم
هر آیینه که جز تو -پوست ام یا خون ام یا نسج های زیرین ام-
به چیز دیگری فکر کردم
تاوانش را داده ام

خدایا برای ما دعا کن
خدایا ما نزدیکیم

آه سلان
پل سلان
اگر این اشعار کسی را کمک می کرد، قبل از همه برای خود تو می بایست راهگشا باشد

شاید ابتدا فکر می کردم، چقدر خوب است که اینجا را دارم
که راحت تر از باد در میان سطرها رها می شوم
به صورتم در آیینه نگاه می کنم
به کرت های پیشانی
چیزی در من از دست می رود

شرمنده ام بدن ام
تو را از دست می دهم
قهقهه می زنم
لعنت به امید
به گسست از زمان حال
من اونقدر خوش شانس خواهم بود که خودشی نکنم
هیچ نسیمی از زندگی در من نیست

اما فقط می خواهم ادامه دهم
زندگی عزیز من!
با تمام امکاناتت به من خیانت کردی
حتی با تصادف
حتی با اتفاق
و می دانستی ای بی شرم
که من چقدر دل بسته ی اتفاقات می شوم
می دانستی و بر من زخم زدی

خدای کودکی ام
بر من دعا کن
می دانی که نفرت من چقدر جوشیده است
و من ترسان از آن ام که دامن خود مرا بگیرد
تهی تر از تمام پرتاب های تاس

آن قدر می نویسم که تمام شوم
هر کلمه که بنویسم چیزی از من کاسته خواهد شد

اما درست در لحظه آخر
خشم یا نفرت است که همیشه به فریادم رسیده

خدایا برای ما دعا کن
خدایا ما نزدیکیم

از همین اتاق سه در چهار متر، هیولایی رو به جان جهان بیندازم که تمام قوم یهود و نصاری و مسلمان و گبر
همگان را
در آتشش بسوزاند

روزی هم دکمه ی پایان خلقت دست من می افتد
خواه بمب اتم؛ خواه ماشه یک اسلحه
هیچ بدنی که نباشد، اندام صد و هفتاد و پنج سانتی خودم که هست
Free counter and web stats