سال را با یاد تو جاودان میکنم.
داستان- فیلم- نقد- فلسفه تمام اینها مطرود هستند... اسلحه، بمب، فحشا و البته کمی مخدر
دوشنبه، اسفند ۲۹
یکشنبه، اسفند ۲۱
به چشمم در آینه خیره میشم. یک جراحت بزرگ زیر پلک چپ. اینقدر با زخمکوچک بازی کردم که به اینجا رسید.
همیشه با چند زخم کوچک بازی کردی تا تبدیل شدند به جراحاتی عظیم.
شاید سکوت، مسبب آرامش تو باشد. من زخمی کوچک هستم در زیر پلکهایِ تو. ساکتم که کنی، خود به خود فراموش میشوم و از چشمات میافتم. چه راهِ حل نیکوییست. که به زخمهای کوچک بها ندهی. برابرم سکوت میکنی تا من از چشمانت سر میخورم.
سهشنبه، اسفند ۱۶
اینجا، آن بیرون برف میبارد. آنجا هم برف میبارد؟ اینجا هوا سرد است. آنجا هم هوا سرد است؟ اینجا من نوکِ دستانم لمس شده. آنجا هم کسی نوکِ دستانش لمس شده؟ اینجا من چشمانم را میبندم، آنجا هم تو چشمانت را میبندی؟ اینجا من به باران میاندیشم، و اینکه میتوان زیر باران قدم زد، و اینکه میتوان کیک خورد و چای، و اینکه نمیتوان همینها را به آسانی از خطوط درهم و برهم مغز زدود. آنها به مغز میچسبند و به روح میچسبند و تدبیری هم نیست.
اینجا من دلم گرفته، آنجا کسی دلش گرفته است؟
اشتراک در:
پستها (Atom)