یکشنبه، اسفند ۹

3


1. امروز تیم ملی هاکی کانادا، آمریکا رو بُرد. هاکی برای یک کانادایی مثل کشتی برای یک ایرانی در زمان تختی یا جدیدی- و نه در زمان فعلی- می مونه. آمریکا هر جا که با کانادا رفیقه، روی یخ دشمنه. برادر در جنگ عراق. برادر در جنگ افغانستان. برادر در هر جنگی. اما روی یخ، نه. سوسیالیست های عزیز در یخ، باید همسایه جنوبی را شکست بدن. روی یخ، می بریم!

2. بعد از پیروزی، خیابونا پر میشه از آدم. بوق زدن. مست کردن. خوشحالی کردن. شادمانی ولو به شکل ساده. صحنه ای که اونقدر اغواگر بود که من وسوسه بشم تا جزیی ازش بشم. فکر می کنم کانادایی ها حتی اگر هم می باختن، خیلی غمگساری نداشتند. ولو اینکه مرتبه قبل، قافیه رو تو بازی های مراحل پیش باختن و شعار می دادن "دست کم، بیمه درمانی (مجانی) که داریم"! کاملا اعتراف می کنم که خوشحالی به سبک کانادایی، بی خطر است. خوشحالی که این امکان رو میده که با تو هم قسمت بشه. خوشحالی بی تفاوت.

3. بعد از بُرد ایران بر استرالیا خیابون ریختم. به اندازه سهمِ یک پسر خرابکار نوجوان ضرر زدم. اینو کاملا مطمئنم!

4. جام جهانی 2008، دوباره ایران جزو فهرست تیم هاست. دوباره خوشحالی خیابونی. حامد (دانشجوی بیکار فلسفه علم شریف!) از دوش من (دانشجوی احتمالا اخراجی دکترا) بالا رفته و شعار میده. علی (دیگر دانشجوی بیکار فلسفه علم) نوبت میگیره: بعدی منم! بعدی منم! و البته هیپچوقت بهش دوش سواری ندادم. خوشحالی عصبی مردم یادم میاد. میل مفرط به شکستن. میل مفرط به ویرانگری. هم ترازی شادمانی و خرابکاری در قامت تماشاچی ایرانی! و البته خوشحال بودیم. خیلی. اینو مطمئنم. چون یادم میاد که خوشحال بودم.

5. امروز خوشحال بودم. اما این فکر لعنتی... همینکه فکر کنی "چرا"، فلسفه وجودی خوشحالی دود میشه و به هوا میره. "چرا" حسنش اینه که "مکث" میده. ولو رنج آور.

6. شادمانی اون روزها واقعیت بود. مثل غمگینی این روزها.

این حرف ها درمان موقتی برای دردهای دائمی اند...

http://www.youtube.com/watch?v=ajM1OADWWFk

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats