
کتاب هایش را سوزاند. با برف هم ذات پنداری کرد و فروریخت. بعدها آدم برفی اش را خردسالان، خراب کردند. هویجی به جای بینی اش کاشته بودند که تن به هیچ بویی نمی داد. جای دو چشمش دو مهره ی سیاه تعبیه کردند و او شد آدم برفی سیاه چشم. با تنی سفید و چشم هایی سیاه
تو گفتی که آن جا هم برف می بارد.
من گفتم که می دانی هیچ دو دانه ی برفی همسان نیستند.
تو گفتی دانه های برف، اثر انگشتان طبیعت اند.
در دل هر تضادی یک تبانی چندش آوره مثل همین دکمه های سیاه و تن سفید آدم برفی تو
پاسخحذفمثل جلق احساس و یبوست ذهن من