داستان- فیلم- نقد- فلسفه تمام اینها مطرود هستند... اسلحه، بمب، فحشا و البته کمی مخدر
پنجشنبه، دی ۸
پنجشنبه، دی ۱
دست ها و سایه ها
می دانی چرا تشنه ی مرگ شدیم؟ از فرط آن که از زندگی سیراب گشتیم.
روی شاخه های سایه ی درخت، چند یاکریم لانه ساخته اند.
از تخم سایه ی یاکریم ها، چند جوجه متولد می شوند.
آن ها هرگز نخواهند مرد، تا به حال شنیدی که فرزندان سایه طعم مرگ را بچشند؟
در امتداد سایه ها زندگی می کنیم. این سان جاودانه شدن، بی رنگ خواهد بود.
چهارشنبه، آذر ۲۳
صداقت در داستان
از صداقت نویسنده؟ هیچ نویسنده ی صادقی وجود نداره. نوشتن یعنی بافتن. یعنی کاموای کلمات رو دستت بگیری و از روی حقیقت روی گوبلن متن یکی از زیر بزنی و یکی از رو.
از صداقت زندگی؟ نمی شه گفت زندگی لزومن در پرده ای از ابهامه. اگه...
ناگهان انگیزمو واسه تموم کردن این متن از دست دادم...
چهارشنبه، آذر ۱۶
1 2 3 action
جمعه، آبان ۲۷
چهارشنبه، مهر ۲۷
چهارشنبه، بهمن ۶
Alienation from sound recorde
صفر) چیزی مشترک ه بین ویز ویز بال مگس ها و صدایِ مهیبِ مهابنگ
یک) چند وقتی ه که تجربه ی ناطوری دارم. شروع کردم به ضبط کردن صدام. میکروفونی که دارم معیوب ه. متوجه شدم ساندِ رکورد شده به هیچ وجه منطبق با حافظه ای که از آوای خودم دارم، نیست. تو دماغی، خش دار و غالبن الکن در ادای حروف صامت. مثلن صدا خودش تصمیم می گیره که حروف "الف" و "ی" رو کشیده ادا کنه در حالی که من از این دو حرف متنفرم. اما برای حروف عزیز من "پ" و البته "ف" هیچ انرژی صرف نمی کنه و شدت صوتی خرج شده برای این حروف با تقریب خوبی مایل به صفره. صدا، از من حرف شنوی نداره. صدای "من" در واقع صدای من نیست.
دو) تجربه ی ضبط و ثبت صوت در هر چیزی، مزخرف ترین تجربه ای که به شخصه باهاش دست در گریبان شدم. نوعی غربت از تن. من قسم می خورم که صدا واجد ویتالیستی در ضدیت ه با تارهای صوتی ه. حتی بالاتر از اون، به سیاقی دردناک نسبت به آن چه که متولدش کرده، بی تفاوت ه. بی تفاوتی صدا نسبت با بدن، مخوف ترین سویه ی صوت ه.
سه) پدیده داپلر. یک منبع صوتی متحرک، ماهیت شنیداری صدا را تغییر می ده. صدای زوزه ی ممتد ماشین ها در کناره ی بزرگراه ها، و یا صدای اولتراسونیک هواپیمای جت در فرودگاه ها. در تمام این پدیده ها، صدا از منبع صوت افتراق پیدا می کنه و ماهیتی مجزا می یابه.
چهار) صدا زنده ترین هستی غیرارگانیک ه. چیزی بیرون از ما. اما وحشت افزای ترین خصیصه این ه که این لعنتی، این صوت، حامل معنا هم هست. صدا به مثابه ی دال، و گوش ها به مثابه ی کجاوه ای بر مدلول. می گویند که صدا در دیوارها اسیر می شه. بنابراین از لحاظ علمی امکان پذیره که صدای کوزه گری که چند قرن پیش در شهر سوخته آواز می خونده رو بازیابی کرد. او که می خوانده" کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش...
پنج) از حیث علمی هنوز صدای بیگ بنگ در کیهان پخش می شه. اون صدا، صدایی که من نام"صدای پیدایش نکبت" رو بهش دادم، هنوز هست. این بازگشت جاودانه نیست. حضور مرتجع "همان" است. نه این بیگ بنگ نیست. بیگ ننگ است. و اکنون مگسی در تمامی حجم اتاق من، با اصرار تمام، ویز ویز می کند.
پنجشنبه، دی ۲۳
بازگشت جاودانهی همان
اندیشهی بازگشت جاودان همان، یعنی پوییدن سبکی از زندگی که آرامشبخش باشد. حقیقتی که دیگر ثبات دارد. یعنی مرگ. یعنی سکونِ ابدی.
فروید جایی نوشته بود که یک سلول با تقسیم سلولی (توالد) به اوج لذت میرسد. یعنی اوج لذتِ سادهترین ارگان، مرگ آن است. شاید رانهی مرگ هم از همین کانون بود که به ذهن او رسید. اما این گره خوردنِ مرگ و زایش و لذت، این همسانیِ مرگ و ارگاسم همسو با تفکر متافیزیکی نیچه نیست؟ اندیشه بازگشت جاودان همان آوای مرگ است که با آرامشی ابدی، قرین است. چیزی ضد زوال.
زمان، همیشه علیه ماست. و من نیز، علیه زمان خواهم بود.
در این مبارزه من از بین میروم. اما تسلیم زمان شدن را نیاموختهام.
شنبه، دی ۱۸

کتاب هایش را سوزاند. با برف هم ذات پنداری کرد و فروریخت. بعدها آدم برفی اش را خردسالان، خراب کردند. هویجی به جای بینی اش کاشته بودند که تن به هیچ بویی نمی داد. جای دو چشمش دو مهره ی سیاه تعبیه کردند و او شد آدم برفی سیاه چشم. با تنی سفید و چشم هایی سیاه