دوشنبه، خرداد ۲۰

مساله ما شکل خاصی از جنون است. شکل خاصی از جنون که در برابر بدبینی منطقی ما قرار می گیرد. من به شدت بدبین هستم. بدبینی ناشی از تحلیل شرایط موجود. گاهی این بدببینی ممزوج با سویه ای پارانوییک خواهد شد و من سوژه ای می شوم تارگت تمام توطئه ها. از دولت ها تا نهادها و اطرافیان و حتی غریبه ای که با سر پایین از کنارم می گذرد، دست جمعی، در توطئه ای شوم بر ضد من شریک هستند. اما این تمام خمیر مایه بدبینی من نیست. چیزی مازاد بر این بدبینی پارانوئیک شکل گرفته است. یک سرخوردگی منطقی. یاسی با مابه ازاهای کافی. دلایل معقول بی شماری وجود دارند که من باور کنم که اوضاع به سامان نیست. یاس این بار -بر خلاف آن چه که بودلر می نویسد - همچون شبحی نابکار به مغز هجوم نمی آورد. او با سیمایی موقر و شیک در برابر من می نشیند - عندالزوم کافه یا سیگاری تعارف می کند- و با استدلالی بی غل و غش مرا مجاب می کند که امیدی نیست. پس چه چیزی سبب می شود سوژه ای در برابر این بدبینی غیر پارانوئیک و منطقی یارای تاب آوردن داشته باشد؟ شاید باور به یک سوژه ی واحد، هرگز منتج به جوابی به این سوال نشود. اما یک سوژگانی جمعی با ماهیت غیر منفرد خویش پاسخ معماست: اراده. اراده سبب می شود تا من -هر که هستم- این بدبینی لعنتی و البته معقول را کنار بزنم. اما این اراده متصل به جایی بیرون از سوژه است. این اراده می تواند یک اکت سیاسی یا ناشی از عشق باشد. عشق آبشخور همان اراده می شود. اراده ای بس خوشبین که بدبینی لعنتی -و صد البته معقول- را پس می زند و با امیدی سر برآورده از هیچ، ناممکن را طلب می کند. خواست بی قید و شرط ناممکن؛ این است آن چه از خوش بینی اراده افاده می شود.

۳ نظر:

  1. و من که هرروز میام به اینجا سر میزنم اما هیچ خبری نیست

    پاسخحذف
  2. من الان یه نظر گذاشتم- منتشر هم شد- اما نیست!

    پاسخحذف

Free counter and web stats