داس دینگ - شی قائم به ذات (The thing in itself) شی است که از حواس مستقل است. موجودی است که ناظری ندارد: لمس شدنی، اما نه درک شدنی (به واسطهی حواس). ویدئو زیر توسط Lindsay Lawson ساخته شده که از هنرمندان پست مدرن (!) است. خودِ او اظهار میکند که این ویدئو را تحت تاثیرِ فیلمِ Ghost ساخته. فیلمِ عامه پسندِ "روح" ظاهری دارد و باطنی. ظاهرش که زندگیِ پس از مرگ است و جنبهی متافیزیکیِ زندگی. روحی که پس از مرگش "نظارت" میکند. اما در واقع، او نیست. "غیابِ حضور". در بیشتر صحنههای فیلم Sam بازیگر نقش "آقایِ روح" مرده، اما هست.
گلدانِ زیر شی است که این تناقض را نشان میدهد. دیوارههای گلدان برجسته میشوند تا فضایی منفی (غیاب) را نشان دهند که میتواند جایگاهی باشد برای چیزی، مثلن دسته گلی.
من دلم میخواهد تا برداشتی لکانی هم به این گلدان اضافه کنم. شکل و سطحِ آن شاید شبیه به آلت باشد. فالوس در معنایِ لاتین. اما فالوس در ادبیاتِ لکان به معنی کیر یا آلت نیست. آن را میتوان "تمنا" ترجمان کرد. تمنایی که مرتب به تاخیر میافتد. بهشتی گمشده. هیچگاه نمیتوان به او رسید. او وجود ندارد اما هست. دیگری که همیشه تمنایی ایجاد میکند و مرتب توسط ناخودآگاه به تاخیر میافتد. مادر است. خداست. زن است. اما رسیدنِ به این فالوس همیشه موتیفی است. سناریوی جدید برای رسیدن به تمنای جدید. و باز نرسیدن و باز خواستن. این گلدان همیشه سطحِ دیگری میِگیرد. مرتب سطحش عوض میشود. ابژهای است که شکلاش هیچگاه ایستا نیست. ارگان هزار شکل و یا ریزومیِ دلوزی است.
شکل گلدان با گذر زمان گسترش مییابد بدون آنکه دستهای کوزهگری مشاهده شود. کوزهای که کوزهگری ندارد. غیابِ کوزهگر! اما حضورِ او در گلدانی است که دست نیافتنی است. کوزهای که شاید بتواند آب را نگه دارد. کوزهای که شاید بتواند هر چیزی را نگه دارد. مثلِ ذهنِ بینندهای که نه کوزهگر را میبیند و نه میداند که کوزه کجاست. کوزهای که هستنش در نبودنش است. فضایی را که نیست اشغال کرده.
انگار روحی کوزه را میسازد.
این کلیپ رو نتونستم بگیرم راه لری تری نیست برای دیدنش ؟
پاسخحذفهمیشه چیزهایی که تنه به تنه ی نیستی می زنند برایم اغوا گر اند
به این معادله شک دارم
"از هستی تهی شدن مساوی از نیستی پر شدن"
وگرنه معطلش اش نمی کردم
راستی میزونی رفیق
فرستادمش رضایِ عزیز.
پاسخحذفمیزونم فرمانتر از فرمانِ فرغون
من فکر میکنم دو طرف این نامعادله وام دار هم هستند . عموما کامل ترین تعاریف از پدیده ها ( به زعم ما ) از مصادره وضعیت های متضاد خود ایجاد شده اند ( این هم خویشی متضاد همان وحدت اندیشی کهنه است که غایت هر تعریفی است شاید تنها به این دلیل که انسان از تکثر در هراس است به زعم من هستی و نیستی هم از این قاعده خارج نیستند اگر این دو را از هم منفک کنیم مادام گرسنه تعریف پذیری از یک دیگرند اگر در هم تلفیق کنیم باز همان وحدت بی تعریف اند شاید برای همین است که " منجر به چیزی بودن در هستی " بیشتر برایم ذهن برانگیز است تا "منجر به چه چیز بودنش /شدنش "
پاسخحذفمن می گویم میل هستی فقط میل
...
راستی پیک ات نرسیده صندوقم را چک کردم ظاهرا پیک هم لر بوده دال جان