آروم بند کفششو بست و نشست روی پله. برنگشت که به من نگاه کنه. داشت جلوشو دید می زد. انگار که تو فکر خودش غرق شده باشه. من چشمهاشو نمیدیدم. فقط پشت سرش. دهنش هم نمیدیدم. فقط گردنش. اینجور موقعها وقتی شروع میکرد به صحبت، جوری میشد که من فکر میکردم داره با پشت بدنش با من حرف میزنه. همیشه هم حرف های پشتکیش رعبآورتر بود. و مهمتر.
میگفت اهمیت به شکل باژگونِ که خودشو نشون میده. اگه صاف و صادق تو چشم طرف نگاه کنی، هیچ چیزی از اثر حرفت منتقل نمیشه. عقیم میمونه کلام. اگه بهش میگفتم این یه جور خدعه است، یه جور نیرنگه، زیر بار نمیرفت. میگفت این ریختی فقط حقیقت رو بهتر منتقل کردی. و من هم دیگه بحث نمیکردم.
روی پله خم شد. کمی نیم خیز شد و بعد منصرف شد و دوباره نشست. پرسید اونجایی؟ گفتم آره. گفت میخوام از همون حرفای پشت سری بزنم. و واقعن زد. واقعن شروع کرد به حرف زدن با پشت سرش. من چشمی نمیدیدم. دهنی نمیدیدم. اما صدا میاومد و معلوم بود که مخاطب منم.
"فیلسوفی رو میشناختم که هر وقت خودارضایی میکرد، پشت بندش میرفت و مقاله های فلسفی میخوند و همون موقع هم یه نظریه فلسفی، در مورد هر چی که دستش میرسید، مینوشت. همشو جمع آوری کرده بود تو یه دفترچه. یه دفترچه سیمی که با دقت هیستریکی جلد شده بود. انگار که نمیخواسته حرف هایی که نوشته از لای ورقها بریزه بیرون. باورت میشه؟"
- چیزی نداره که باورپذیر نباشه برام. همش منطقیه. البته غیرعادی هست، اما منطقی.
- پس چیزایی که عجیبن اما منطقی رو باور میکنی؟
-آره.
- و اگه چیزی باشه که منطقی نباشه اما معمولی به نظر بیاد؟
- چیز غیر منطقی، حتمن نمیتونه معمولی باشه. منطقی بودن مقدم بر معمولی بودنه.
-مطمئنی؟
سکوت کردم. سوالش منطقی بود اما معمولی نبود. گفت میخواد برام مثال نقض بزنه.
"فیلسوف دیگهای رو میشناختم که هر شب میرفت فاحشهخونه. ببخشین، جندهخونه. دستورِ دو زن رو میداد و باهاشون سکس میکرد. اما قبل از اینکه ارضا بشه، میاومد بیرون. همون موقع شروع میکرد به نوشتن اصول فیزیکی غیرِنیوتنی. اما نوشتههاشو میسوزوند. هیچ جایی نگهشون نمیداشت. میترسید. از خودش. از اون خودی که ارضا نشده بود و نوشته بود میترسید."
- خوب؟
- اینو باور می کنی؟
- نمیدونم. نمیتونم بگم منطقی هست یا نه. یه فیلسوف اگه فیزیک بلد باشه کمی غیرِمعمول هست. یه آدم که هر شب بره فاحشهخونه، ببخشین بره جندهخونه و دو نفر رو بزنه زمین و قبل ارضا شدن بزنه به چاک، غیر معمول هست، اما غیرِمنطقی نیست. نمیدونم.
- هر باوری که بر مبنای منطق باشه توسط فیلسوفا مچش باز میشه. تو فکر میکنی اون دو فیلسوف اتفاقی بود که این کار رو میکردن؟ نه. اونا ایثار میکردن. زندگیشونو وقف این کرده بودن که ببینن بقیه داستان زندگی اونا رو باور کردن یا نه.
-اوهوم
- اوهوم. یعنی باور میکنی؟
-غیرِمنطقی به نظر نمیآد. از لحاظ فیزیکی ممکنه. اما خیلی غیرمعموله.
- هنوز هم داری باور رو حواله میدی به منطق. الان من دارم با پشت سرم با تو حرف میزنم.
- اینو باور نمیکنم.
-اما این حقیقته. یک حقیقت غیرمنطقی و معمول. کاریه که من همیشه انجام دادم.
- کِی بر میگردی؟
- به زودی دوست من. به زودی...
با پشت حرف زدن رو یک نماد استعاریک تلقی میکنم از بنیان فکنی تمام ایقان های از قطعیت برامده از باور های منطق پذیر . ایهامی که در خروجیه این داستان موجوده : "- کِی بر می گردی؟
پاسخحذف"- به زودی دوست من. به زودی
این پیش داشت رو در من موجه می کنه . اگر چه محوریت این داستان بر پایه ی ارتباط لزج و لغزنده "باور " و "منطق " بنا شده
(از تقابل باور معمول و منطق غیر معمول و باور غیر معمول و منطق معمول )
شاهد مثال هایی که از زبان یکی از کاراکتر ها ( ادمی که از پشت حرف می زند )عنوان میشه خیلی در حوزه منطق گرایی نمی گنجه ( حال چقدر عامدانه بود نمی دانم شاید این تناقض به عمد به تعریف ناپذیری ان ارتباط دامن می زنه )
آنچه که هست حوزه سلیقه ها خصائص و رفتار های غیر نورم را تنها می توان یک تشخص تلقی کرد تشخصی که شاخصی منطقی برای عیار سنجی ندارد غرض اینکه لازمه منطق پذیری پیش فرض چند شاخص در مناسبت منطق گرایی است .اینکه هر چیزی در ابتدا باید در خود به تعریف برسد وجوهش از خود اراده شود و منطقش در خود تبلور یابد . غیر از این می شود چند و جونی بیرونی و خارج از عیار منطقی مثل پرسیدن اینکه چه منطقی تو را وادار به علاقه مندی به رنگ زرشکی می کند !
تنها چیزی که باقی می ماند همان حوزه باور یا ناباور پذیری است که خودت عنوان کردی . حوزه باور و ناباوری یک کنش بیرونی است ولی منطق یک استخراج درونی . و البته که از جانب من یک شاید با فونت درشت را هم ما تحت این کامنت بچسبان
موید باشی و کماکان باشی
...
این نظردانت ما را به طریق عظمی نمود
اینکه منطق و مناسبت منطق گرایی استخراجی درونی است، محل بحث نیست
پاسخحذفتنها نکته ای که بر من پوشیده ماند، آن کنش بیرونی است. اینکه چرا باور باید به کنش بیرونی احاله داده شود؟
این جماعت "مرگ مولف" را با "عدم مولف" یکسان می بینند
پاسخحذفوقتی میگوییم مرگ با یک تفسیر ساده پیشتر حیاتی رابرای مولف متصور بوده ایم ( همیشه معتقدم تاویل در حوزه پیشنهادی مولف نه بر گور مولف )
هنر که حوزه مخاطب تازی و یا خطیب نوازی نیست
حتی تقاطع و توارد اذهان نیست شاید فقط تناسب است . تا رفیق ما چه بگوید
قطع به یقین چیزی از من تولید نمی شود با من تولید می شود شعر برایم تلاقی( با یک حال) و سپس طلاق (آن حال) است و تنها انچه بر جای می ماند که بر جان مانده برای همین از آن بی تعصبی و بی ارادتی نوشتم
یادت باشد که تو تخاطب ساز خوبی هستی رفیق
شاید مرا گوشه ای جا گذاشته باشی در خودت
پاسخحذفاگر دیدی ام لبخند بزن