پیرمردی که مورچه کاشت، تمساح درو نخواهد کرد
درست حدس نزدی، من از تبار مورها نیستم
من ارواح طیبه مورچگانم
همانان که راه را بر سلیمان بستند
و من حتی درون خاک بساط سوسیالیستی برپا کردم
و به اعماق رفتم:
آن جا مردانی را یافتم که از مردمک هاشان خون می بارید و از عینک عاری بودند؛
آن جا زنانی را یافتم که از مهبل هاشان فرزندانی با چکمه های سیاه می چکید و بی مهر مادری می زیستند؛
آن جا موسیقیدانانی را یافتم که فرق مضراب و درد را نمی دانستند؛
آن جا حرام زادگانی را یافتم که آتشِ دل یتیمان را می نوشیدند؛
آن جا مگسانی را یافتم که دم از جنون در راه هر رفیق می زدند؛
آن جا شیرهایی را دیدم که دوزیستان شکارشان می کنند و به جای نعره، یاوه سر می دادند؛
آن جا مرگ را دیدم
که چقدر شیرین شده بود
و چقدر در دسترس
آن جا زندگی را دیدم
که چقدر آرام
چقدر با وقار
چه قدر با متانت
تنش را می فروخت
آن جا ابلیس را دیدم که در چشمان بی دسیسه اش، بر دار بندگی آویزان شده بود
آن جا کم فروشانی دیدم که با خوک ها مبادله کالا به کالای عشق می کردند
آن جا تاجرانی را دیدم که با ضررهایشان، همخوابگی می کنند
حالا تو بگو
چرا هنوز خرسندم می خواهی؟
آه!
ما سطحی ها، عمق برایمان تا چه سان هراسناک شد...
انجا چه "آنی " دارد همممم
پاسخحذفسلام و سپاس فکر می کنم
پاسخحذفجا هم می تونه یک لامکان باشه
وقتی بشه ابلیس رو بردار برد و با خوک ها مبادله کرد
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
پاسخحذفنوتر برآورد گل اگر ریشه نو شود
زیباست روی کاکل "سبزت" کلاه نو
زیباتر آنکه در سرت اندیشه نو شود
شما رو به یک سفره شیش سین دعوت می کنم!
[گل]
سلام دال زیبا
پاسخحذفنوشته هایت مرا به بیکران برد
احساس تهی بودن می کنم
چه کنم؟
با حلول کرم شبتاب عید می گیریم
پاسخحذفبه رسم عرف عادت زده "مبارک باد"
دال زیبا
پاسخحذفبود
بود
بود
بود
آرامش بود....
فتح باغ پیشکشی مقدس می خواست
تا آفتاب مرده...دوباره سرو کمر خمیده جوان را برای آسمان...
بود
بود
بود
دلی و آرامی..
راستی باز م بیاو ببین که لینکت کردم